یک 9دی دیگر
بیست و هفت ساله شدم
دهه ی بیست ، هم رو به پایانه
حکایت غریبیه هر چی به سنمون اضافه میشه و ما پیر تر میشیم خوشحال میشیمو جشن میگیریم
امسال با وحود اینکه اذر ماه مزخرفی داشتم و حال روحیم مناسب نبود فکر میکردم تولدم تولد خوبی نباشه
اما با ورود دی ماه و شب یلدا انگار زندگی یه جور دیگه شد انگار خدا معجزه کردو اذرو بدیهاشو تو دلم کمرنگ کرد
از یک هفته قبل تولدم کلی تبریک بود که به سمتم روانه شد از همشون ممنونم ـفهمیدم ادمای زیادی دوروبروم هستن که بدون چشم داشت دوسم دارن
امشبم ک با بچه ها جمع شدیم خونه عمو و نزاشتن نتها باشم خیلی خوش گذشت دست همگی درد نکنهو در انتها بابا و هدیه خوبش
خدایا ممنونم بابت همه اتفاقای قشنگ زندگیم
.
فکر میکردم به رسم ادب و مرام و معرفت تولدمو تبریک بگه ولی نگفت .بازم به مرام خودم ک تولدشو تبریک گفتم چقد فرق بود بین ما و من چقد عقلم تحت سلطه احساسم بود.
ولی خدایا شکرت که تمومش کردی
درباره این سایت