نوشته های یک دی ماهی



تعداد کارایی که بدونفکر  انجام دادم شاید نشمرده باشم ولی یکیشون اینه که ادرس این وبلاگو دادم بهش .جایی که کسی از اشناها ندارتش و فقط اون

اصلا مگه اون کیه؟

چرا اینقدر نزدیک به قلبم حسش کردم اخه؟

اه

چقدر پشیمونم کاش هیچوقت نمیومد .کاش اصلا نمیدیدمش.

امروز اخرین یادگاریشو اتیش زدم و تمام.دیگه هیچی ازش ندارم حتی یه دونه عکسم ندارم

جز اسمو فامیل دیگه هیچی ازش تو ذهنم نگه نداشتم.

کم کم یادم میره اسمشو شهرشو شماره تلفنشو ولی هیچ وقت هیچ وقت یادم نمیره دروغاشو .نامردیشو .

کاش اون شب لعنتی اون شب اخر نمفهمیدم که از اولش تصمیمش رفتن بود

چقدر یه ادم میتونه پلیدو بد ذات باشه.

و چقدر یه ادم میتونه احمق باشه که اینارو نبینه و دل ببنده.

شاید یه امتحان بود یه امتحان سخت

غلط بود و اشتباه


یه چالشی راه افتاده 

عکس ده سال قبل و عکس الان

به عکسا کاری ندارم ولی هر چی به مغزم فشار میارم از 17 سالگیم چیزی خاطرم نیست.جز دبیرستاندغدغه درس امید به کارو شاید ازدواج

ولی یه چیزی که خیلی برام واضح و روشنه .دنیای 10 سال پیشمهیه دختر 17 ساله دنیاش با یک دختر 27 ساله به قد 100 سال زندگی متفاوته

شاید 17 سالگی هیچی و نفهمی و چه دنیای قشنگیه دنیای نفهم ها.ولی تو 27 سالگی .امان از این سن و سن های بعدی که قراره بیشتر بفهممیم.

چالش عکس به نظرم چیز خنده داریه.به جای تغییر چهرهاز خل و خو و تغییراتش چالش بزارید.90 درصد این تغییرات ادم غمگین میکنه.

.

این روزا زمان سرعت نورو داره اونقدی سریع میگذره که مامان اتفاقی و که سال پیش افتاده با لجبازی میگه همین چند هفته پیش بوده و قبول نمیکنه.حتی منو به شک میندازه.وقتی از چند نفر میپرسم و مطمین میشم اتفاق سال پیش بوده.تازه میفهمم که زمان انگار دست شوخی رو گرم فشرده و ول کن نیست.

ماه من هم تموم شد 

خیلی این ماه خسته شدم از فشار کار .اتفاق خوبش برگشتن یه یار قدیمی بود که مثل قبلنا گرم و دلنشین پای حرفام مینشست.

کلی برنامه دارم و کلی کار که تا قبل عید باید انجام بشن.

توکل به خدا

خدایا خودمو سپردم به خودت


شوهر اصفهانی؟؟؟؟؟

این مصیبت جدیدو کجای دلم بزارمخدایا شوخیت گرفته؟

الان این اتفاق به نظر خودت خوشاینده؟

این سفر اخری که به اصفهان داشتم کلا پر از پیامد بد بوده امشب  فامیل اصفهانینون اومده پیغام اورده از سمت همسایشون که قراره بیان خاستگاری

من چ کنم حالا .چرا هی میشینن تعریفو تمجید اخه

اصلا چه حکمتی تو این کارای خدا هست 

وقتی من عاشق اصفهان بودم هیچ راهی جلوم نزاشت درارو بست 

الان که متنفرم از این شهر تمام راها انگار به اون  شهر جهنمی ختم میشه.

خدایا دیگه جونی ندارم دست بردار 

جون عزیزت اگه قراره منو جمع ببندی همین تو شهر دیار خودم ببند من و چه به غربت و شهر اصفهان .همین مردم خودمو ترجیح میدم به اصفهانیا من خیری از  مرد اصفهانی ندیدم خودت حل کن این موضوعو لطفا


یک  9دی دیگر 

بیست و هفت ساله شدم 

دهه ی  بیست  ، هم رو به پایانه 

حکایت غریبیه هر چی به سنمون اضافه میشه و ما پیر تر میشیم خوشحال میشیمو جشن میگیریم

امسال با وحود اینکه اذر ماه مزخرفی داشتم و حال روحیم مناسب نبود   فکر میکردم تولدم تولد خوبی نباشه 

اما با ورود دی ماه و شب یلدا انگار زندگی یه جور دیگه شد انگار خدا معجزه کردو اذرو بدیهاشو تو دلم کمرنگ کرد

از یک هفته قبل تولدم کلی تبریک بود که به سمتم روانه شد  از همشون ممنونم ـفهمیدم ادمای زیادی دوروبروم هستن که بدون چشم داشت دوسم دارن

امشبم ک با بچه ها جمع شدیم خونه عمو و نزاشتن نتها باشم خیلی خوش گذشت دست همگی درد نکنهو در انتها بابا و هدیه خوبش

خدایا ممنونم بابت همه اتفاقای قشنگ زندگیم

.

فکر میکردم به رسم ادب و مرام و معرفت تولدمو تبریک بگه ولی نگفت .بازم به مرام خودم ک تولدشو تبریک گفتم چقد فرق بود بین ما و من چقد عقلم تحت سلطه احساسم بود.

ولی خدایا شکرت که تمومش کردی


حس میکنم ادم گریز شدم.تنهایی پسند شدم انگاری.خسته ام دلم میخواد یه کوله بردارم برم یه جای دور خودم باشمو خودم دور باشم از بابا از مامان و از همه.تنهای تنها.یه جورایی تنها تر از الانفکر کنم و فکر کنم به خودم و بلایی که سر خودم اوردمبه قلبم .به روحمکلی کلنجار برمو .بعد برگردم یک منه تازه متولد شده برگردم.زحلمو داشته باشمو و از تنهایی بیرون بیام.پیلمو پاره کنمو زندگی و از نو شروع کنم.دوست ندارم با ته مونده حس قبلی وارد حس جدید شم.

میدونم که میتونم.زیادش رفته کمش مونده.فقط چند هفته دیگه به خودم فرصت میدم که کمش هم برهحس خوبم برگرده و تقسیمش کنم .

با کسی که باور دارم لایقشه.کسی که وقتی میخنده قند اب میکنه تو دلم.کسی که کمک میکنه بدی های ادمارو از یاد ببرم.باورش دارم چون به خدا اعتماد دارم میدونم کسایی که اومدنو از اول انگار نبودن فقط برای امتحان صبرم بوده.صبرم و از نو شارژ کردم تا بتونم زندگی جدید شروع کنم.زندگی که پر از اتفاقی قشنگ ه

پر از خنده های زحل .پر از شادیهای زحل .بعد دیدن اینهمه لحظات خوش من دیگه ادم گریز نیستم.یک بانوی پر از عشقم که باید زندگی و زندگی کنه.




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Famousangels مرکز تحقیقات بلاک چین و ارزهای دیجیتال وب نوشت عاشقانه علاقه مندی های دنیای هلنا از کتاب‌هایی که می‌خوانم دانلود رایگان کتابخانه عمومی امام جواد(ع) استان البرز Sara بازرگاني سيستم هاي امنيتي آريا خورشيد گنابادگردی